بارها در زندگی برای ما پیش آمده است که حالتی از غمگینی را تچربه کنیم. اما آیا با هر ناراحتی و غمگینی ما افسرده هستیم؟ آیا افسردگی مشکلی زنانه است؟ افسردگی در زنان بیشتر است؟ به چه علت؟ با ما همراه باشید تا پاسخ این سوالات را بدانید.
آنچه می خوانید:
- شیوع افسردگی
- علائم افسردگی در زنان
- چرا آمار افسردگی در زنان بیشتر است؟
- چگونه میتوان این وضعیت را بهبود بخشید؟
شیوع افسردگی
در میان افرادی که تحت درمان افسردگی هستند، نسبت زنان به مردان 2 به 1 است. در میان کسانی که افسردگی شدید دارند و باید در بیمارستان بستری شوند، نسبت جنسیتی باز هم 2 به 1 است. تشخیص افسردگی در زنان نسبت به مردان حتی در بررسیهایی با مقیاس وسیع بر روی جمعیت آمریکایی، 2 بر 1 است. در مطالعاتی که بر روی سایر ملتها نیز انجام شده است، این نسبت 2 بر 1 مشاهده شده است.پس منطقی به نظر میرسد که نتیجهگیری کنیم که افسردگی در میان زنان بیشتر از مردان است. شواهد حاکی از این است که این تفاوت جنسیتی در نوجوانی و شاید حتی زودتر پدید میآید.
برخی استدلال میکنند که این میزان بالاتر افسردگی در زنان جای نگرانی ندارد. چرا که این تفاوت جنسیتی در افسردگی تفاوت جنسیتی در افسردگی “ساختگی” است و نه واقعی. یعنی ابن احتمال در واقعیت وجود دارد که مردان و زنان به طور مساوی دچار افسردگی شوند. اما زنان در آمارها بیشتر بازنمایی شوند.به دلیا آنکه آنها بیشتر مایل هستند علایم خلقی را بپذیرند یا در جست و جوی کمک ( درمان) برای مسائل خود باشند. به هر حال یک بررسی دقیق از پژوهشهای موجود به این نتیجه منجر شده است که تفاوت جنسیتی در افسردگی تفاوت واقعی است و نه ساختگی. شواهد حاکی از این است که زنان افسردگی بیشتری گزارش میدهند، چرا که آنها واقعا افسردگی بیشتری را تجربه میکنند.
علائم افسردگی در زنان شامل چه مواردی است؟
- جنبه های عاطفی: که شامل خلق غمگین و احساس بیارزش بودن میشود.
- جنبه های شناختی: احترام به خویشتن کاهش یافته و تصورات منفی درباره آینده، اکنون و خود.
- جنبه های انگیزشی: انگیزش پایین و ناتوانی در انجام درست عملکرد روزانه.
- جنبه های رفتاری: کاهش اشتها، اختلال خواب، بیعلاقگی به رابطه جنسی تمرکز ضعیف و احساس خستگی.
چرا آمار افسردگی در زنان بالاتر است؟
عوامل زیادی وجود دارد که به افسردگی زنان مربوط میشود، از جمله آنها فقدان تقویتها، نقشهای اجتماعی، ناامیدی و درماندگی، خشونت و فقر است. این عوامل را در زیر مورد بحث قرار میدهیم.
نظریه یادگیری:
نظریههای یادگیری بر این باور هستند که افسردگی هنگامی رخ میدهد که تقویتهایی که فرد به آنها عادت کرده است رخ ندهد. اگر تلاشهای باقیمانده فرد تقویت نشود. او بیشتر در افسردگی فرو میرود. الگوی عدم فعالیت خود میتواند پاداش دهنده باشد.چنانچه فرد توجه خاصی را به دلیل “بیمار” شدن به دست آورد. نظریه رفتارگرایی ممکن است علت وقوع بیشتر افسردگی را در زنان اینگونه بیان کند. زنان تقویتهای کافی برای اعمال خود دریافت نمیکنند. یا علت افسردگی در زنان این است که آنها احتمالا خود را به خصوص در موقعیتهایی مییابند که در آن تقویتهای مرسوم و متداول آنها کنار گذارده میشود.
دو عامل دیگر در بحث مربوط به علل افسردگی در زنان مطرح است
اول نقش های زنان:
نقش زن خانهدار یکی از علل افسردگی در زنان است. بسیاری از وظایف خانهداری تکراری است. و چالش پذیر نیست. احساس پیشرفت ایجاد نمیکند. مثلا مرتب کردن رختخوابهایی که دوباره شب بهم ریخته میشود. بسیاری از کارهای زنان خانهدار به طور انفرادی انجام میشود. بنابراین تنهایی میتواند یک عامل باشد. فرزند پروری نیز ممکن است در افسردگی زنان نقش داشته داشته باشد. حضور صرف کودکان در خانه خطر افسردگی را بیشتر میکند.
نقش های جنسیتی نیز در چگونگی انطباق یافتن زنان و مردان با افسردگی اهمیت دارند. مردان وقتی افسرده میشوند بیشتر احتمال دارد که به رفتارهای فعالانه ای بپردازند که آنها را سرگرم کند. زنان از سوی دیگر بیشتر احتمال دارد که نافعال شوند. به خلق افسرده خود و علل آن فکر کنند. این تاملات ذهنی به نظر میرسد که بیشتر باعث افزایش افسردگی میشود و نه کاهش آن.
دوم ناامیدی و درماندگی اکتسابی:
مارتین سلیگمن روانشناس نظریه درماندگی اکتسابی خود را تبین علت افسردگی در زنان مفید میدانند. سلیگمن معتقد است که افراد افسرده تاریخچه یادگیری دارند که بر اساس آن در مهارتیابیهای موفقیتآمیز و کنترل بر زندگیشان ناتوانمند شدهاند. بطور خلاصه آنها خود را افرادی درمانده میبینند. چنین اشخاصی هنگام رویارویی با موقعیت دشوار احساس میکنند که نمیتواننند با آن به گونهای موفقیتآمیز برخورد کنند. و در نتیجه افسرده میشوند.
در یک مطالعه با مقیاس وسیع سعی شد تعیین شود. کدامیک از این عوامل یعنی نقشهای زنان یا عدم قدرت زنان و درماندگی اکتسابی .بیشتر در ایجاد مشکلات روان شناختی آنها نقش دارد. نتایج در تایید هر دو عامل است. اما بیشتر حاکی از این است که فقدان قدرت خصوصا در ایجاد اختلال روان شناختی اهمیت دارد. خانم “لین آ برامسون” روان شناس و همکاران او نظریه نومیدی را پیشنهاد کردند. آن را تفسیر بهتری از نظریه درماندگی دانستند.
افسردگی بر اساس نظریه نومیدی یا حداقل برخی از انواع افسردگی در نتیجه این که در شخص حس نومیدی شکل میگیرد پدید میآید. نومیدی دارای دو جز است اول انتظار اینکه اتفاقهای خوب برای من رخ نمیدهد و اتفاق های بد رخ خواهد داد. دوم این باور که من در ایجاد اتفاقهای خوب و جلوگیری از وقوع رویدادهای بد، ناتوان و درمانده هستم. وقتی این دو جز در کنار هم قرار میگیرد فرد دچار ناامیدی و افسردگی میشود. جز دوم البته همان نظریه درماندگی است. چز اول که انتظارات منفی درباره رویدادهای آتی است. در واقع اضافه شده است این نظریه باز میتواند در تبین اینکه چرا زنان بیشتر از مردان دچار افسردگی میشوند کمک کند. زنی که بارها توسط همسرش مورد ضرب و شتم قرار گرفته است احتمالا درباره رویدادهای آتی انتظارات منفی دارد و معتقد است که نمیتواند این رویدادها را کنترل کند.
چگونه می توان این وضعیت را بهبود بخشید؟
پزشکی پیشگیری
مبتنی بر نظریههای درماندگی و نومیدی اکتسابی است. فعالیتهای فرزند پروری و سایر عوامل باید به بررسی این مسئله بپردازد . آیا این فعالیتها درماندگی را در زنان تقویت میکند. و اگر چنین است این فعالیتها باید تغییر داده شود. اما تغییرات روان شناختی در زنان به تنهایی کافی نیست. مادامی که جامعه پیرامون آنها نسبت به اعمال آنها غیر مسئولانه برخورد میکند مشکلات همچنان وجود خواهد داشت.
خشونت و فقر
تجربهی مورد ضرب و شتم قرار گرفتن و آزار جنسی نیز میتواند در افسردگی نقش داشته باشد. عامل فقر نیز به گونهای فزاینده وابسته به جنسیت است. زنان و فرزندان آنان نسبت زیادی را از کسانی تشکیل میدهندکه زیر خط فقر هستند. پدیدهای که آن را زنانه شدن فقر میتوان نامید. شواهد فراوان نشان میدهد که ارتباطی بین فقر و مسائل بهداشت روانی وجود دارد. بنابراین زنانه شدن فقر در بهداشت روانی زنان پیامدهایی دارد.پژوهشها نشان میدهند. دهند که از لحاظ مالی تحت فشار هستند و مسولیت فرزندان کوچک خود را به عهده دارند، علایم افسردگی را بیشتر از زنان دیگر تجربه می کنند. شکی نیست که میزان بالاتر فقر در بین زنان در وقوع بیشتر افسردگی در آنان موثر است.